سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ترنمهای من - کیمیا
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • در یاهو
  • سلام ای نو گلم دیشب هم ای کعبه عشق طوافت کردم ولی چرا باید سرنوشت پلی باشد بین منو تو. باور کن هر وقت می بینمت خیلی افسوس می خورم که چرا زودتر از اینا عاشق هم نشدیم. اون موقع شاید شرایط بهتر از الان بود. میدونی فردایی ندارم اگه هم داشته باشم فردای بدون تو رو    نمی خوام. میدونی تو همه دنیا من هستی. باور کن وقتی از پیشت میرم دوباره غمگین میشم ومثل ابر بهاری می گریم ولی آخه تا کی باید انتظار نگاهت را برای همیشه داشته باشم الهی من قربون اسم قشنگت قلب مهربونت احساس لطیفت وعشق پاکت برم. زندگی از دستت دلگیرم چرا اول راه زندگیمون باید این جوری بشه عاشق هم باشیم ولی قدرتی نداشته باشیم.امشب همزمان با اشک چشمام باران می بارد.امشب گویا تو را دیدم در این شب بارانی در زیر چتر آسمان بودی یک لحظه فکر کردم خودتی! ولی بازم هم رویایی بیش نبود.امشب خیلی دلتنگت هستم کجایی ای مونس تنهایام دلم برایت تنگ شده به طنین صدای دل نوازت عادت کرده ام. امشب خیلی جای خالیت را حس میکنم می خوام بدونم من بیشتر دوستت دارم یا تو؟ چند ساعت است صدای قشنگت را نشینده ام دارم دیونه میشم. و این ثانیه ها چه دیر می گذرند, تا صبح چیزی نمانده انتظار تنها چاره ی من است. و به قول شاعر که میگه نشو عاشق که عشق داره گرفتاری, ولی من عاشق شده ام از اعماق وجودم. پرونده قلبم با عشق تو آغاز میشه و به عشق تو ختم میشه. به قول شاعر که میگه که غروب عاشقان رنگ طلایست ولی عشق من به تو غروبی نخواهد داشت و همیشه در طلوع است و هر روز آتش عشقم بهت بیشتر میشه. هر صبح که از خواب پا میشم, و روزی دیگر را آغاز میکنم عشقم بهت بیشتر از روز قبل میشه و همیشه حس میکنم تو زندگیم تو را کم دارم ای نازنین یارم. درسته زمونه بین من وتو مرز فاصله کشیده ولی باور کن با همه این فاصله ها که گرداب سرنوشت برایمان درست کرده خیالی نیست ومن عشقم بهت همیشه ایام سبز است و سبز خواهد ماند دلم برای نگاه نازت تنگ شده. تو سزاوارترین معشوقه قلبمی...                                                               شنبه, 09 خرداد, 1383  



    یه عاشق ::: شنبه 85/12/26::: ساعت 12:26 صبح
    نظرات دیگران: نظر

    سلام امروز هم بعد چند روز دوری از اینترنت یک پست دیگه از نوشته هام براتون میزارم امیدوارم خوشتون بیاد و مثل همیشه نظر خواهی غیر فعاله اگه دوست داشتی یا حرف خاصی بود آف بزار... راستی به اون وبلاگ اصلیم که از اونجا پا گرفتم و تنها همدم لحظات تنهاییم بوده و هست سری بزنید.

     اینم لینک عاشقانه ها یک http://arezoo62.mihanblog.com

    بیا نسترنهای این باغ را به میهمانی عشق دعوت کنیم, چه زیباست در این کویر عطش با پاکی آن بیعت کنیم که تا ابد بهم وفادار بمونیم. بیا عشق وامید و احساسمون رو بین هم تقسیم کنیم.در لا به لای کوچه ها به دنبال تو می گردم در گوشه گوشه خیابانها از تو سراغ می گیرم از بس از کوچه تان گذر کرده ام و تو را نیافته ام خسته شده ام ولی باز هم به انتظار نگاهی از تو می نشینم بر قطعه قطعه اشعارم شعر تو را می خوانم ای سرا پا وجود من... دیونه شدم و فقط می خوام بنویسم واسه دلم و تو ای مونس تنهایام, از حجم تنهایی هام برایت می نویسم و از شقایقها که از بین رفتن برایت می نویسم.که این دنیا آبی ترین روزهای زندگیم که روزها با تو بودن بود را در پنجه خودش گرفته ولی اگر چرخ زمان هم از حرکت بایستد هیچ مانعی نمی تواند عشق تو را از من جدا کند  الان که نیستی موج اشکهایم را کی آرام می کند,بعد از رفتن تو هیچ پنجره ای رو به قلبم باز نکردم...حالا من مانده ام و یاد دریای بیکران نگاهت... من مانده ام و سکوت مبهم تنهایی... عاشق یعنی همچون دریا بودن که سالیان دراز خود را به صخره ها می کوبد تا به معشوق برسد پس الهه من همیشه ایام دریا باش...



    یه عاشق ::: دوشنبه 85/12/21::: ساعت 2:46 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    امشب می خوام واسه دل شیشه ایم و دل تو  الهه نازم بنویسم.دلم می خواد همیشه ایام شاد وسر سبز باشی ولحظه ای از زیبایت کم نشود.مهم فقط تویی ومن لحظه ای طاقت گریه ات را ندارم من هیچ گله ای ازت ندارم چون میدونم لایقت نبودم. ومن هم شاید روزی شاد وسبز باشم یعنی خدا میشه؟ واون روز روزی است که من به وصال یارم تا آخر این دنیا فانی برسم. که اینم آرزوی محالیه. ای گل نازم مه شب تارم دلم می خواد در نگاهت بمیرم در دل وچشم تو تا ابد جای بگیرم ای شکوفاترین نو بهارم از ته دل دوستت دارم. میدونی ای معبود من تو بودی که من را معشوق خود کردی چشمان نافذت جلوه خاصی داشت حرفهایت شیرنت از عسل بود.ای الهه رویاهام درد هجران تو را چگونه تحمل کنم از سوز فراق تو هر صبح دم تا غروب آه وناله می کنم که شاید باد صبا پیام من را به گوشت برساند به باد صبا سپرده ام که به همه بگوید: اون عمر منه وعزیزترین شخصی است که تا آخر عمرم دوستش دارم. میدونی با اینکه رفتی هر روز عاشقتر از روز قبلم. دیگر تحمل این زندگی نفرت بار را ندارم.حتی نفس کشیدن در این محیط برایم سخت است.و وجود تو بهانه ای است برای زنده ماندن ونفس کشیدن. دلم می خواد یک روز بهم برسیم به امید وصال یار. بغض گلویم را می فشارد می خواهم کمی باهات درد دل کنم. که شاید کمی از بغضم کم بشه.با همه این در به دری ها بازم هم امیدم به پروردگار است اوست که امید ناامیدان عاشق است.دیگر نقش بهار را بر پنجره قلبم نخواهم کشید. دیگر با طلوع سخن نخواهم گفت. وخاکستر قلب خویش را برای همیشه به دست باد سر گردان ساحل خواهم سپرد. وبا کوله باری از حسرت پرواز خواهم کرد اگه توانی برای پریدن در وجودم باقی مانده باشد.امروزم هم تو رویا به مهمانی نگاهت رفته بودم یک پنجره به پنهانی مردمکهایت به روی من گشوده شد. در بگشای واز خلوت نگاهت مرا بخوان هم صدایم با فریادهای کبوترهای عاشق ودل شکسته.در حسرت نگاهت آواره ترینم.اشکهایم بی قراری می کنند می خواهم بگریم تا کمی از اندوه درونم کاسته شود ولی نمی توانم.ای خدا خودت میدونی چقدر دوستش دارم پس همه عمر منو به اون بده ومنو راحت کن از این زندگی یکنواخت و نفرت انگیز.از این دنیا فانی هیچ انتظاری ندارم  اون که همه نفس وعمر من بود رفت پی سرنوشتش. باور کن هنوزم قسم  اول منی. شاید رسیدن به اون آرزویی بیش نباشد خوب گناه من چیه خدا؟ دوست داشتن وعشق به اون گناه نیست بلکه عبادته ومن سجده عشق را به جا میارم تا آخرین نفسهایم.روزها وشبهایم پر از پریشانی وغم آخه تا کی؟ خسته ام از همه وجز با تو بودن رویایی در سر ندارم. می نشینم در انتظارت تا هر وقت که نفس هست...



    یه عاشق ::: سه شنبه 85/12/15::: ساعت 1:28 عصر
    نظرات دیگران: نظر

     سلام این نوشته هم از اون یکی وبلاگمه که براتون میزارم.....

     وبلاگ عاشقانه ها یک اینم آدرسشhttp://arezoo62.mihanblog.com

      یک توضیح کوتاه فرم نظر خواهی را من غیر فعال کردم چون واقعا نمیرسم و اگه سوال یا حرف خاصی داشتید به اون وبلاگم مراجعه کنید ویا آف بزارید. در این وبلاگ بیشتر نوشته های قبلیم را میزارم و اگر نوشته جدیدی به روز کردم از اون وبلاگمه به هر حال شاد باشید و پایدار...

    سلام الهه من. امشب با خودم کلی فکر کردم خوب عجله نکن بهت میگم: میدونی تا وقتی بچه هستی غصه ای نداری. بزرگترین غصه ات شاید نداشتن یک اسباب بازی باشه. که اگه برات بخرن بعد یک مدتی تکراری میشه واست. دوباره دوست داری یک چیز گرون قیمتر بدست بیاری مثل بقیه بچه های همسایه یا فامیل. حتی اگه خوشت هم نیاد می خوای. چون تو نمی خوای کم بیاری. دیگه بدست آوردنش بماند که بستگی به خانواده ات دارد که وضع مالیشون چه جور باشه بچه چندم خانواده باشی. اونم بدست میاری بعد یک مدتی واست تکراری میشه. خوب تو بزرگ میشی میرسی تو یک سنی که میتونی انتخاب کنی عروسک مورد علاقه ات را انتخاب میکنی ولی قیمت واقعیشو نمی پردازی فروشنده هم اونو به عنوان کادو روز ولنتاین بهت میده. خوشحال میشی سر از پا نمیشناسی. شب اول به همه نشونش میدی و پزش میدی. شبا پشت سر هم میگذرن و هر شب تو و عروسک یک قصه دارید. تا اینکه خسته میشی از لالایی گفتن واسه عروسک دیگه پرتش میکنی گوشه دیوار تا خاک بخوره. دیگه بی توجه به اون هر جا دوست داری میری بدون اون.عروسک شبا خواب نداره ولی تو نمی فهمی. عروسک نفهمیده که باید بهت عادت نکنه. تو لحظه ای که میری بیرون تا بر میگردی عروسک برات بی قراری میکنه. همش چشم انتظاره. دیگه عروسک کم کم غبار خاک میگره از سپیدی به سیاهی گرایش پیدا میکنه. حتی خودت بعد یک مدت ناخواسته می بینیش ولی نمی شناسیش بعد هم عصبانی میشی و میگی این مال کیه این جا افتاده. خلاصه میندازیش تو انبار جای خرت وپرت ها.عروسک دیگه عمرش به پایان میرسه و تو یک عروسک دیگه از یک فروشنده دیگه می گیری ولی این فروشنده دیگه از قیمتش کم نمیکنه از همون قیمتی که هست هنوز چند برابر باهات حساب میکنه. این فروشنده مثل اونی که فنا شد نیست وتوهرگز نفهمیدی اون بد جوری عاشقت بود...



    یه عاشق ::: دوشنبه 85/12/14::: ساعت 6:25 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    سلام به همه دوستان و عزیزان من از امروز فعالیتم را در این وبلاگ آغاز میکنم امیدوارم خوشتون بیاد

    به سوی تو قدم برمیدارم شمرده شمرده... نمی دانم مقصد کجاست؟ ولی بی هدف در کوچه پس کوچه های زندگی قدم بر میدارم... برگهای بید مجنون خانه مان کم کم رنگ زردی به خود می گیرند... منم خیلی وقته که تو پاییزم ولی خبر ندارم... فصلی دیگر بدون تو برایم آغاز گشته... و من دیگه هیچی نمیدونم... و یا اینکه نمی توانم شکست را باور کنم... شاید روزی برایم بهار باشد ولی اون روز هم خیلی دوره حتی خیلی دورتر از تصوراتم... دیگه کاسه صبرم لبریزتر از همیشه شده... دیگه نیستی که واسم کاسه بزرگتری بیاری و بهم امید بدی که تحمل کن... میدونم برای همه عشق اولش زیباست و هر چی بیشتر میگذره بیشتر در این دریا پر تلاطم فرو میروند... و چه زیباست که تو شناگر قابلی باشی و از پس موجها بربیایی... ولی من خیلی کوچیکم حتی کوچکتر از یک مورچه که تو بهش ترحم میکنی زیر پات له نشه... ولی من نا خواسته یا خواسته له شدم...! بگذریم که آیا زیر پای تو له شدم؟ یا زیر پای سرنوشت؟ به هر حال بذار بگم که زیر پای سرنوشت! تا همه نگن تو عشق واسه زیبایهاش می خواستی و حالا که به آرزوت نرسیدی می خواهی معشوقت را محکوم کنی...! من تو رو با همه وجودم می خواستم... الانشم این دردها را به جونم می خرم و میکشم... آره سخته برام بی تو بودن وبی تو موندن... ولی این درد تنهایی و بی تو بودن را با یاد اون روزهای بهاریمون تحمل میکنم...

    تا درودی دیگر بدرود...



    یه عاشق ::: دوشنبه 85/12/14::: ساعت 9:0 صبح
    نظرات دیگران: نظر

    دیگه بسه تو قفسی که این دنیا واسمون ساخته زندگی کردن... دیگه بسه غصه خوردن... دیگه بسه چشم به راه بودن برای تو... تو رفتی منم رفتنیم با این تفاوت که تو به سوی آینده ات رفتی... ولی من هنوز تو گذشته جا موندم... دیگه پاهایم یاری رفتن بهم نمیدن... دیگه بالهایی که با آرزوهای محالمون واسم مهیا کرده بودی گشوده نمی شوند... می خوام برم از این دیار... تو میگی کجا برم؟ هر جا که برم خیالت ولم نمیکنه... نیستی که ببینی دیگه هم زندگیم شده رویای شیرین تو... آخه با انصاف به منم حق بده... منم دلم می خواست همیشه با تو باشم... ولی به چشم خودت دیدی که نشد...! پس به خاطر من اگه هنوزم دوستم داری در مسیر سرنوشتت حرکت کن... بیشتر از این به خودت عذاب نده... ازت خواهش میکنم اگه هنوز فراموشم نکردی... سخته بگم:   ولی میگم: من حقیر را از یادت ببر... اگه دوستم داری نذار بیشتر از این قربانی بشیم...

    یه عاشق ::: دوشنبه 85/12/14::: ساعت 8:27 صبح
    نظرات دیگران: نظر


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 2
    بازدید دیروز: 0
    کل بازدید :5117

    >>اوقات شرعی <<

    >> درباره خودم <<
    ترنمهای من - کیمیا
    یه عاشق
    سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت اول هر چی سلام من هستم تا زمانی که نفس هستم من هستم در اوج بودن و نبودن در باید و نبایدها... من هم یه مسافرم مسافری که هنوز اول راهه... تو این وبلاگ بیشتر از عشق می نویسم چون خودم مثل هزاران عاشق دیگه طعم شیرین این احساس را توام با تلخی چشیدم... بیشتر مخاطب نوشته هام الهه نازی بود که روزگاری در گفتار برایم می مرد... ولی افسوس که او دروغ گفت حتی به چشمای عاشق من.... نمیدونم چی بگم خدا به همراش .... من هنوزم هستم.......... وباید باشم ... امیدوارم شما هم به معنای واقعی عشق برسید و ممنونم ازتون که به عاشقانه ها اومدید محفل بی ریایست برای زخم خوردگان تقدیر... یا حق

    >>آرشیو شده ها<<

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    ترنمهای من - کیمیا

    >>لینک دوستان<<

    >>موسیقی وبلاگ<<

    >>جستجو در وبلاگ<<
    جستجو:

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<